این مادیان سرکش غم زین که میشود
آوازمن ترانه غمگین که میشود
دلتنگتی ات به خاطره ها رخنه میکند
زخم فراقها نمک آجین که میشود
سید چه میکنی چه خبر طاقتت خوش است
در باغ دست فاصله گلچین که میشود
احوالپرس حضرت تنهایی توام
بغض غزل به یاد تو سنگین که میشود
میگفت خوب، بد که نه، خوبم، هنوز خوب
بهتر از این نمیشودم این که میشود
گرچه نمیشود که شبی هم رها شویم
از دست روزگار، پر از کین که میشود
جای گلایه نیست چرا جای شکر هست
گاهی مجال هق هق تسکین که میشود
آنگاه میشود دو سه رکعت ترانه خواند
بود ونبود را همه مشتی بهانه خواند
Deaths of a Very Insignificant Man
“Tell us about you accurately, concisely, and clearly”. “I am a very insignificant man”. “What was the leading cause of your last death?” The judge was quite nervous but tried to hide it by constantly playing with his face, scratching the beard, sticking a finger in the nose, turning it around, and also caressing the eyes and ears with a senseless regularity. Instead, the man of insignificance was deeply relaxed. His look was like a father snooping at a blameable but repentant child. His voice was calm and confident. On the other side, the judge was an entire poor man who wished to end his daily duty as soon as possible and get rid of the high-pressure environment against him. Perhaps, instead of judging, he would have preferred to consult with the insignificant man and find out how he could get to where he is now. “How could insignificance be the cause of your last death? I already warned you not to speak vaguely. I know you, poets, well. So consider that while I’m sitting on this chair, you cannot play with words to confuse us!” For fifty-three seconds, without blinking, he stared at the eyes of the judge with his pitiful gaze. Fifty-three seconds was nothing compared to the fifty-three years of living as a poet, experiencing death in each second. However, it got the cry of the judge to the sky: “Speak it! What are you watching in me?” The audience, the jury, and the court clerk all started clapping and whistling and cheering, as if their favorite wrestler had defeated a stubborn, strong, invincible opponent. When the judge saw that everyone was happy with his triumphant cry, he swelled his double-check, turned his eyes right and left continually, moving his head up and down as a sign of approval and success, and finally joined others clapping to himself. The insignificant man took advantage of the opportunity. His snooping was now covering the scene from a camera lens, watching everything in slow motion: hands coming together frame by frame, touching and separating, lips forming a dark tunnel to whistle, mouths opening the most to cheer highest. This last picture was the most disgusting since their saliva was stretched between the upper and lower teeth, and sometimes drops of it would droop out in the space. The judge, knowing that if the trial lasted longer than this, he might lose everything, hit the table with his hammer and shouted in the loudest, but trembling and scared voice: “I announce the end of the trial! This very insignificant man is condemned to death.” All the audience cried: “Hooray!” The very insignificant man was biting his lips, clenching his fists, and almost jumping up and down, trying his best not to burst out laughing, but in the end, he failed: he laughed so hard that his voice reaches us, in this world.
By: Dr. Mehrdad Nosrati
Mehreshaer
مرگهای یک آدم بسیار بی اهمّیّت
بسم الله الرحمن الرحیم
خودتان را واضح، دقیق و مختصر معرّفی کنید!
من یک آدم خیلی بی اهمّیّت هستم.
دلیل اصلی آخرین مرگ شما چه بوده است؟
بی اهمّیّت بودن… بله… مطمئنّم همین بوده است.
کاملاً عصبی بود، اما تلاش میکرد با بازی مداوم با صورتش آن را پنهان کند. قاضی را میگویم… ریشش را میخاراند، در بینیاش انگشت فرو میبرد و میچرخاند… چشم و گوش خود را با نظمی بیمعنا نوازش میکرد. در عوض، آن آدم بیاهمّیّت کاملاً آرام بود. نگاهش به قاضی مانند کسی بود که به یک کودک خطاکار، امّا پشیمان نگاه میکند. صدایش هم آرام و مطمئن بود. قاضی در برابر او یک بیچارۀ تمام عیار مینمود که آرزو دارد هرچه زودتر وظیفۀ روزانهاش را کامل کند و از این فضای پرفشار که بر علیه اوست، خلاص شود. شاید ترجیح میداد به جای قضاوت کردن آدم بیاهمّیّت، با او مشورت کند و بفهمد چگونه میتوان به جایی رسید که او رسیده است.
- بیاهمّیّت بودن چگونه میتواند دلیل آخرین مرگت باشد؟ قبلاً هشدار داده بودمم که مبهم سخن نگویی. من شما جماعت شاعر را خوب میشناسم. پس بدان تا وقتی من برکرسی قضاوت نشسته باشم، نمیتوانی بازی با کلمات را اسباب گیج کردن ما کنی!
بدون پلک زدن، پنجاه و سه ثانیه تمام همان نگاه ترحم آمیزش را به چشمهای قاضی دوخت. پنجاه و سه ثانیه در مقابل پنجاه و سه سالی که او شاعرانه زندگی کرده و هر ثانیهاش را مرده بود، چیزی نبود، امّا فریاد قاضی را به آسمان رساند:
- حرف بزن! چقدر مرا نگاه میکنی؟!
حضّار، هیات منصفه و منشی دادگاه همگی شروع کردن به کف زدن و سوت و هورا کشیدن، طوری که انگار کشتیگیر مورد علاقۀ آنها حریف سرسخت و قوی و شکستناپذیرش را خاک کرده است. قاضی که دید همه خوشحالند، بادی به غبغب انداخته بود و این طرف و آن طرف را نگاه میکرد، سرش را به علامت تایید و موفّقیّت بالا و پایین میبرد. نهایتاً خودش هم شروع کرد به کف زدن برای خودش. آدم بیاهمّیّت از فرصت استفاده کرد تا همه چیز را خوب برانداز کند. نگاهش تبدیل به دوربین فیلمبرداری شده بود و همه چیز را با حرکت آهسته میدید: دستهایی که فریم-فریم به هم نزدیک میشدند، به هم میخوردند و جدا میشدند، لبهایی که یک تونل تاریک درست میکردند تا سوت بزنند، دهانهایی که از هم باز میشدند تا هورا بکشند. امّا این تصویر آخر از همه تهوّعآورتر بود، خصوصاً اینکه آب دهان حضّار در فضای بین دندانهای بالا و پایین کش میآمد و گاهی قطراتی از آن به بیرون پرتاب میشد. قاضی که میدانست اگر بیش از این محاکمه طول بکشد، ممکن است همه چیزش را از دست بدهد، با چکش معروفش بر میز کوبید و با صدایی بلند، امّا لرزان و ترسیده، فریاد زد:
- ختم دادگاه را اعلام میکنم! این آدم کاملاً بیاهمّیّت محکوم به مرگ است.
آدم خیلی بیاهمّیّت لبهایش را گاز میگرفت، دستش را مشت کرده بود و تقریباً بالا و پایین میپرید و همه کوشش خود را میکرد تا از خنده منفجر نشود، امّا نهایتاً شکست خورد: چنان قهقهای سر داد که صدایش تا این دنیا آمده است و به ما میرسد.
نویسنده: مهرداد نصرتی
مقاله پژوهشی: واکاوی ادبیات مهاجرت در نخستین مجموعۀ شعر کاظمی بر پایۀ جامعهشناسی محتوا
چکیده در این جستار بر پایۀ مطالعات کتابخانهای و با استفاده از روش توصیف و تحلیل، به نقد محتوای نخستین مجموعۀ شعر «محمدکاظم کاظمی» با عنوان «پیاده آمده بودم» پرداخته میشود و جایگاه ادب مهاجرت در ارتباط با جامعهای که شاعر در آن زندگی میکند و شعر میسراید بررسی میشود.
تاکنون در شکلگیری ادبیات مهاجرت، تنها به دو مؤلفه زمان و مکان توجه شده است. یافتههای این تحقیق ضرورت بازنگری در تعریف این ادبیات را یادآور میشود و نشان میدهد دو شرط ذکر شده با اینکه لازمند، کافی نیستند؛ زیرا با وجود برقراری شرطهای مزبور درباره زندگی این شاعر، باز هم ادب مهاجرت در مجموعۀ شعر فوق شکل نگرفته است. نتایج نشان میدهد با وجود اشارهای که عنوان کتاب به موضوع مهاجرت دارد و توقّعی که شخصیت حساس و دغدغهمند این شاعر مهاجر افغان نسبت به این موضوع در خواننده ایجاد میکند، محتوای شعرهای کتاب مزبور غالباً دربارۀ مضامین مشترک بین جامعۀ مولد شاعر و جامعۀ میزبان یا حتی در باب مضمونهایی است که صرفاً مربوط به جامعۀ میزبان هستند. درباره کاظمی، دلیل این پدیده را میتوان در وسعت ساحت مشترک فرهنگی میان جامعۀ مولد و جامعۀ میزبان شاعر جست.
بهنظر میرسد از مهمترین آنها، آغاز فعالیتهای جدی شاعری کاظمی در ایران، حضور مداوم او در انجمنهای ادبی و بهرهگیری وی از استادان شعر و شاعری کشور میزبان باشد که موجب فاصله گرفتن محتوای اشعار او از ادب مهاجرت شده است و این برخلاف انتظاری است که تعاریف سابق ادب مهاجرت از عامل «مکان» ارائه میدهند.
برای مطالعه متن کامل مقاله در سایت مجله ادبیات دفاع مقدس اینجا کلیک کنید
رزومه دکتر مهرداد نصرتی
رزومه علمی دکتر مهرداد نصرتی مهرشاعر
معرفی:
از زمان تحصیل در دورۀ راهنمایی و دبیرستان چیزهایی مینوشتم، بیآن که بدانم آنها تمرینهایی ضروری برای شاعری و نویسندگی حرفهای در سالهای بعد خواهد بود. با کسب رتبۀ نخست بین شاعران جوان کشور در سال ۱۳۶۸ ش. بود که ثمر دادن سیاهمشقهای ادبیام آغاز شد. از آن پس، بیش از پیش زندگیام با حیات شگفتآور کلمات و وظایف زبان، خصوصاً با نقش زیباشناختی آن در هم آمیخت. سرودن، نوشتن و منتشر کردنِ آنچه در ذهن جاری است، تا امروز ادامه یافته و گواه جدیّت بنده در این امر، نشر مجموعههای متعدّد شعر و داستان و دریافت بیش از پنجاه جایزه و تقدیرنامۀ ملّی و جهانی برای فعّالیّتهای ادبی-پژوهشی است.
در کنار این دست کوششها، تحصیل دانشگاهی همواره نیروی محرّکهای بوده که پیشبرد اهدافم را تسهیل کرده است. از این رو، بارها به دانشگاه رفتهام و در چندین رشتۀ مختلف درس خواندهام. نخستین بار در دانشگاه علوم پزشکی کرمان «علوم آزمایشگاهی» آموختم. فعّالیّت در این رشته علاوه بر آنکه ذهن کنجکاو شاعرانهام را با پیچیدگیهای اعجابآور بدن انسان آشنا ساخت، تا امروز اسباب امرار معاشم را نیز فراهم آورده است. با این همه، علاقۀ وافرم به جهان زبان موجب شد که به دانشگاه بازگردم و در «رشتۀ زبان و ادبیّات انگلیسی» به تحصیل بپردازم. «زبان و ادبیّات فارسی» را در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه پیام نور و «زبانشناسی» را در همین مقطع در دانشگاه شهید باهنر مطالعه کردم. سپس تحصیل در مقطع دکترای تخصّصی زبان و ادبیّات فارسی در دانشگاه یزد وظیفۀ تأمین قوّۀ محرّکه مزبور را بر عهده گرفت. نهایتاً در تیرماه ۱۳۹۷ از رسالۀ دکتریام با عنوان «نقد خویشتن در عرصۀ خلّاقیّتهای ادبی» دفاع کردم و با درجۀ عالی فارغالتّحصیل شدم. پژوهش فوق ضمن طرح نظریّهای نوین در نقد ادبی، روشی کاملاً جدید و مفید برای تجزیه و تحلیل آثار ادبی کهن و جدید را در اختیار منتقدان قرار داده است.
تدریس واحدهای درسی دانشگاه را از نخستین روز حضور در دورۀ دکتری زبان و ادبیّات فارسی تجربه کردم. این امر تا کنون و در چندین دانشگاه ادامه دارد. اینک کارآزمودگی قابل قبولی در حوزۀ آموزش زبان فارسی به غیرفارسی زبانان دارم. همچنین، زبان انگلیسی را به دانشجویان و فارغالتّحصیلان مقطع دکتری رشتههای مختلف آموزش دادهام که برای اعزام به فرصت مطالعاتی آماده میشوند. به عنوان تجربۀ تدریس غیردانشگاهی نیز قریب به دو دهه فنون ادبی را به شاعران و نویسندگان تدریس کردهام. قابل ذکر است که علاوه بر شاعری و تحصیل و تدریس، پژوهش در حوزههای متفاوت، بویژه زبان و ادبیّات فارسی، زبان و ادبیّات انگلیسی و شاخههای مختلف زبانشناسی موجب شده که تا امروز بیست عنوان کتاب و بیست و هفت مقالۀ پژوهشی، ترویجی، همایشی و تخصّصی را تألیف و منتشر کنم.
برخی از تحصیلات دانشگاهی
|
برخی از فعالیت ها
|
کتاب ها
|
برخی از مقالات همایشی
|
برخی مقالات در نشریات معتبر و تخصصی
|
برخی جوایز و تقدیرنامه ها
|
برخی از مطالب و سرفصل های تحصیل شده
|
مهارت زبانی
|
سایر مهارتها
|
سردارنامه
قاصدک / The Dandelion
سلام. این اثر یکی از شعرهای مجموعه شعر دوزبانه Holly Yarns است که انشاءالله بتدریج منتشرش خواهم کرد.
«قاصدک»
چنان که قاصدکیست در پرواز
کمی بالاتر از دستان کودکیام
و من سر به هوا به دنبالش
از حیاط تا دشت تا کوه تا قلّه تا زیرپایم ناگاهان خالی
و چند گام بر فراز درّه
چنان که قاصدکیست در پرواز
From my bilingual poetry collection HOLLY YARNS
that’ll be gradualy published here online
“The Dandelion”
By: Dr. Mehrdad Nosrati Mehreshaer
A dandelion’s in flight
Just a little higher than my childhood hands
I run after it
from the yard to the plain
To the mountain
To the summit
To a few paces over the valley
As a dandelion in flight
قابل توجه دانشجویان و داوطلبان کنکور کارشناسی ارشد و دکتری زبان شناسی: درس مکاتب زبانشناسی
سلام. در فایل زیر مطالب مهم مکاتب زبان شناسی در یک و نیم صفحه خلاصه نویسی شده است. گمانم خیلی به کار می آید برای کسانی که می خواهند کنکور دکتری زبانشناسی بدهند(زیرا پنج سوال از همین مطلب خواهد آمد) و دانشجویانی کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری که درس مکتبهای زبان شناسی دارند. قابلی ندارد. با احترام تقدیم می کنم.
پ.ن. برای تهیه این فایل از وبلاگ linguakurd و مطلب جناب تقوی استفاده بهینه کردم. ممنون.
دریافت فایل پی دی اف
عصاره مکاتب زبانشناسی
مقاله علمی پژوهشی: واکاوی«تأثیرات سراسربینی» و «خودسانسوری» در پرتو نقد هنر خویشتن/ دکتر مهرداد نصرتی(مهرشاعر)
در تاریخ ادبیات ملل جهان شواهد متعددی را میتوان یافت که نشان میدهد گاهی پدیدآوران، بهناچار، از بیان مطلب و یا تصریح بر آن، پرهیز کردهاند و حتی اصول زیباشناختی را برای رعایت احتیاط و پوشیدهگویی بهکار گرفتهاند. بر خلاف سانسور که معمولاً بهدلایل مختلف مستقیماً توسط عوامل قدرت بر ادیب و آثار او تحمیل میشود، خودسانسوری بهعلت ملاحظات فردی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی، از جمله تأثیرات سراسربینی، توسط خود ادیب صورت میپذیرد. گاهی شاعران و نویسندگان، بهصورتهای درونمتنی و برونمتنی، خود به اصل وقوع و نیز چگونگی رخداد خودسانسوری بر آثار و یا شخصیت ادبی خویش پرداختهاند. در این تحقیق پس از اشارتی به مفهوم دقیق خودسانسوری ادبی؛ زمینهها و علل وقوع آن؛ مخالفت و موافقتها و خودانگیختگی یا دگرانگیختگی خودسانسوری؛ چگونگی تأثیر سرابینی بر متن ادبی و روش انتقادی پاناپتیکونیسم؛ تلاش شده است تا به این پرسش پاسخ داده شود که نظریات و شیوههای خودانتقادی ادبی به بررسی خودسانسوری در ادبیات چه کمکهایی میکند. تشخیص رابطۀ خودسانسوری با نام مستعار؛ عنوان اثر؛ تاریخ اثر؛ گزینش اشعار؛ ساختار اثر؛ زبان شعر و داستان؛ سامیزدات یا انتشار زیرزمینی؛ مسألۀ امید؛ و نهایتاً؛ رابطۀ خودسانسوری با سرنوشت اثر از جملۀ یافتههاست.
برای مطالعۀ اصل مقاله به سایت مجله شعرپژوهی مراجعه یا اینجا کلیک بفرمایید
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
DOI
غزل: خون مردم
تا هوای آدمی در تنگ حوّایش خزید
زهد یا هو زد سپس در غار آسایش خزید
پوست می انداخت صاحب منصبی تا دیو گشت
و زبانش نیش شد مار هوسهایش خزید
بایزیدی با یزیدی گفت یزدان میزند
صوفی ای که خرقه پوشید و به آلایش خزید
بخت سلطان شب شد و از ترس بختکهای تخت
شاه در آغوش شهبانوی زیبایش خزید
مانده بودم من و این سربند سبزم و شما
و تفنگی که فشنگ خشم در نایش خزید
ناله زالی طنین انداخت زلزالی گرفت
آجر زیرین کاخ ظلم از جایش خزید
طالعی خواندیم: هرگز ظالمی حاکم نماند
هر کسی بر خون مردم گام زد پایش خزید
دکتر مهرداد نصرتی(مهرشاعر)