این مادیان سرکش غم زین که میشود
آوازمن ترانه غمگین که میشود
دلتنگتی ات به خاطره ها رخنه میکند
زخم فراقها نمک آجین که میشود
سید چه میکنی چه خبر طاقتت خوش است
در باغ دست فاصله گلچین که میشود
احوالپرس حضرت تنهایی توام
بغض غزل به یاد تو سنگین که میشود
میگفت خوب، بد که نه، خوبم، هنوز خوب
بهتر از این نمیشودم این که میشود
گرچه نمیشود که شبی هم رها شویم
از دست روزگار، پر از کین که میشود
جای گلایه نیست چرا جای شکر هست
گاهی مجال هق هق تسکین که میشود
آنگاه میشود دو سه رکعت ترانه خواند
بود ونبود را همه مشتی بهانه خواند
مقاله پژوهشی: واکاوی ادبیات مهاجرت در نخستین مجموعۀ شعر کاظمی بر پایۀ جامعهشناسی محتوا
چکیده در این جستار بر پایۀ مطالعات کتابخانهای و با استفاده از روش توصیف و تحلیل، به نقد محتوای نخستین مجموعۀ شعر «محمدکاظم کاظمی» با عنوان «پیاده آمده بودم» پرداخته میشود و جایگاه ادب مهاجرت در ارتباط با جامعهای که شاعر در آن زندگی میکند و شعر میسراید بررسی میشود.
تاکنون در شکلگیری ادبیات مهاجرت، تنها به دو مؤلفه زمان و مکان توجه شده است. یافتههای این تحقیق ضرورت بازنگری در تعریف این ادبیات را یادآور میشود و نشان میدهد دو شرط ذکر شده با اینکه لازمند، کافی نیستند؛ زیرا با وجود برقراری شرطهای مزبور درباره زندگی این شاعر، باز هم ادب مهاجرت در مجموعۀ شعر فوق شکل نگرفته است. نتایج نشان میدهد با وجود اشارهای که عنوان کتاب به موضوع مهاجرت دارد و توقّعی که شخصیت حساس و دغدغهمند این شاعر مهاجر افغان نسبت به این موضوع در خواننده ایجاد میکند، محتوای شعرهای کتاب مزبور غالباً دربارۀ مضامین مشترک بین جامعۀ مولد شاعر و جامعۀ میزبان یا حتی در باب مضمونهایی است که صرفاً مربوط به جامعۀ میزبان هستند. درباره کاظمی، دلیل این پدیده را میتوان در وسعت ساحت مشترک فرهنگی میان جامعۀ مولد و جامعۀ میزبان شاعر جست.
بهنظر میرسد از مهمترین آنها، آغاز فعالیتهای جدی شاعری کاظمی در ایران، حضور مداوم او در انجمنهای ادبی و بهرهگیری وی از استادان شعر و شاعری کشور میزبان باشد که موجب فاصله گرفتن محتوای اشعار او از ادب مهاجرت شده است و این برخلاف انتظاری است که تعاریف سابق ادب مهاجرت از عامل «مکان» ارائه میدهند.
برای مطالعه متن کامل مقاله در سایت مجله ادبیات دفاع مقدس اینجا کلیک کنید
غزل: خون مردم
تا هوای آدمی در تنگ حوّایش خزید
زهد یا هو زد سپس در غار آسایش خزید
پوست می انداخت صاحب منصبی تا دیو گشت
و زبانش نیش شد مار هوسهایش خزید
بایزیدی با یزیدی گفت یزدان میزند
صوفی ای که خرقه پوشید و به آلایش خزید
بخت سلطان شب شد و از ترس بختکهای تخت
شاه در آغوش شهبانوی زیبایش خزید
مانده بودم من و این سربند سبزم و شما
و تفنگی که فشنگ خشم در نایش خزید
ناله زالی طنین انداخت زلزالی گرفت
آجر زیرین کاخ ظلم از جایش خزید
طالعی خواندیم: هرگز ظالمی حاکم نماند
هر کسی بر خون مردم گام زد پایش خزید
دکتر مهرداد نصرتی(مهرشاعر)
عیدانه
عاقبت حاجت روا شد دل، خدایا شکر شکر
هم به قدر قطره های هفت دریا شکر شکر
عید میلاد محمد بود و صادق که خدا
داد عیدانه کلید هر دو دنیا، شکر شکر
آن گناهان کاستجابت را به حبس انداختند
شامل عفو الهی شد، خدا را شکر شکر
بیش از آنی که طلب کردم، به من بخشیده است
دست بخشایش گشوده داشت بر ما شکر شکر
درس آموزد به ما با استجابت روز عید
ربط یوم الله و فاقبل رب دعانا، شکر شکر
(دکتر مهرداد نصرتی- مهرشاعر)
غزل نذر اربعین
کوله باری بسته ام کوچک که جای دل شود
راه می افتم پیاده تا کجا منزل شود
گرچه می دانم کجا خواهم رسید از راه عشق
راه ما را می برد تا که جنون کامل شود
گفته ام با خود که شاید در مسیر اربعین
چشم من هم به زیارت کردنش نایل شود
پشت درب خانه می بینیم اما کل شهر
خواسته همراه این حیران پا در گل شود
آرزوی دیدن او بود و دنیاگیر شد
انس و جن می خواست در این جمعیت داخل شود
حال می گفتم وصال او در این خیل عظیم
کی نصیب همچو مایی آتل و باطل شود
باز گفتم احتمالش هست، ناممکن که نیست
گر بخواهد بین این مردم به ما مایل شود
الغرض هر گام صد فکر و خیال و حس و حال
تا از این شوریدگی آخر چه ها حاصل شود
هی امید و ناامیدی، هی خیال و هی خیال
شاعرم، دیوانه ام، دیوانه کی عاقل شود
دکتر مهرداد نصرتی مهرشاعر
باد(شعری از مجموعه تیه)
اینگاه خود تو بگو که چند سال عمر مرا
پشت این واژه های عریان
دفن کرده ای
***
به آزادی(سوگند)
که پشت محو شدن آخرین واژه پنهانی
جایی که بادتنهاست در حیاط
بی که برگی بر پاییز
یا مچاله ای از شعر من که می رقصد.
جذبه
جذبه(شعری از مجموعه تیه):
از اقتدار ترد گیاهی که ابر را
تا دشت می کشاند
او را شناختم
***
وهمی که جذبه را به من آموخت.
حافظانه
شعری از مجموعه تیه.
دو آینه
شعری از مجموعه تیه